اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
مــــذهـــبي - فــــرهنـــــگي
در میان جوانان برومند «بنىهاشم» مسلم، فرزند عقیل یكى از چهرههاى تابناك و شخصیتهاى بارز، به شمار مىرفت. «عقیل» برادر حضرت على(ع) و دومین فرزند ابوطالب بود. در ترسیم زیر رابطه نسبى مسلم، آشكارتر است:
ابوطالب: - طالب - عقیل - مسلم - جعفر - على - حسین بن على
مسلمبن عقیل، برادرزاده امیرالمؤمنین و پسر عموى حسینبن على بود. دودمانى كه مسلم در آن رشد یافت، دودمان علم و فضیلت و شرف بود و خاندانى كه شخصیت انسانى و اسلامى مسلم در آن شكل گرفت، بهترین زمینه را براى تربیت و تكامل معنوى و حماسى مسلم فراهم كرد. از آغاز كودكى، در میان جوانان بنىهاشم بخصوص در كنار امام حسن و امام حسین -علیهما السلام بزرگ شد و كمالات اخلاقى و بنیان ولایت و درسهاى حماسه و ایثار و شجاعت را بخوبى فرا گرفت. اجداد مسلم كسانى، چون «ابوطالب» و «فاطمه بنت اسد» بودند كه در فرزندان خویش، شجاعت و ایمان و دلاورى را به ارث مىگذاشتند و مسلم، شاخهاى پربار از این اصل و تبار بود;و بنا به اصل وراثت،خصلتهاى برجسته را از نیاكان خود به ارث برده بود. (1)
مسلم در زمان حضرت امیر(ع) نوجوانى رشید و پاك بود كه به افتخار دامادى آن حضرت نایل شد و با یكى از دختران امام به نام «رقیه» ازدواج كرد. این وصلتبر میزان فضیلتهاى مسلم افزود و او را بیشتر در محور «حق» و در خدمت نظام الهى آن حضرت در دوران خلافتش قرار داد.
به نقل مورخان، در زمان حكومت آن حضرت (بین سالهاى 36 تا 40 هجرى) از جانب آن امام، متصدى برخى از منصبهاى نظامى در لشگر بوده است، از جمله در جنگ صفین، وقتى كه امیرالمؤمنین(ع) لشگر خود را صفآرایى مىكرد، امام حسن و امام حسین(ع) و عبداللهبن جعفر و مسلمبن عقیل را بر جناح راستسپاه، مامور كرد و بر جناح چپ لشگر، محمدبن حنفیه و محمدبن ابىبكر و هاشمبن عتبه (مرقال) را گماشت و مسؤولیت قلب لشگر را به عبداللهبن عباس و عباسبن ربیعه و مالك اشتر سپرد (2) .
پس از شهادت حضرت على(ع)
شناسنامه مسلم را، پیش از آن كه از نیاكان و سرزمین وقبیله جستجو كنیم، باید در فكر، عمل و زندگانىاش بیابیم; این بهترین معرف مسلم است. مسلم، در دوران خلافت على(ع) در خدمت آن حضرت، مدافع حق بود و پساز شهادت آن امام، هرگز از حق كه در خاندان او و امامتدو فرزندش، حسنین -علیهما السلام تجسم پیدا كرده بود جدا نشد و عاقبت هم، جان پاكش را بر این آستان فدا كرد.
در دوران امامت دهساله امام حسن مجتبى(ع) كه از سختترین دورههاى تاریخ اسلام نسبتبه پیروان اهلبیت و طرفداران حق بود،مسلم با خلوص هر چه تمام در مسیر حق بود و از باوفاترین یاران و از خواص اصحاب امام حسن محسوب مىشد. پس از شهادت امام مجتبى(ع) كه امامتبه حسینبن على(ع) رسید تا مرگ معاویه كه یك دوره دهساله بود;باز مسلم را در كنار امام حسین(ع) مىبینیم. در این دوره بیستساله -یعنى از شهادت على(ع) تا حادثه كربلا بسیارى از كسان یا مرعوب تهدیدها شدند یا مجذوب زر و سیم و فریفته دنیا و صحنه حق را رها كردند و یا به معاویه پیوستند و یا انزواى بىدردسر را برگزیدند، ولى آنان كه قلبى سرشار از ایمان و دلى سوخته در راه حق داشتند و مسلمانى را در صبر و مقاومت و مبارزه در شرایط دشوار مىدانستند، امامان حق را تنها نگذاشتند و با زبان و مال و جان و فرزند، به فداكارى در راه خدا و جهاد فى سبیل الله پرداختند. ارزش و فضیلت پیروان حق در آن دوره، بخصوص وقتى آشكارتر مىشود كه به شرایط دشوار دیندارى و حقپرستى در روزگار سلطه امویان آگاه باشیم.
ارجمندى و فضیلت ومقام مسلم، در اینجاست كه براى ما روشنتر مىگردد، و همچنان كه در فصلهاى آینده خواهیم دید، مسلمبن عقیل دست از محبت و ولایت و حمایت امام زمان خویش -حسینبن على(ع)- بر نداشت تا این كه به عنوان پیشاهنگ نهضت كربلا در كوفه به شهادت رسید و افتخار اولین شهید كاروان عاشورا را به خود اختصاص داد و اولین شهید از اصحاب امام حسین بود. از اولاد عقیل كه به همراهى حسینبن على(ع) و در ركاب او قیام كردند، تعداد 9 نفر، به شهادت رسیدند،كه مسلم شجاعترین آنان بود. این فضیلتبزرگ، از زبان پیامبر اسلام هم بیان شده است. حضرت على(ع) از پیامبر اسلام حدیثى را در مدح «عقیل» نقل مىكند كه آن حضرت فرمودند: «من او را (عقیل را) به دو جهت دوست دارم: یكى، به خاطر خودش، و یكى هم به خاطر این كه پدرش ابوطالب او را دوست مىداشت.» و در آخر، خطاب به على(ع) فرمود:
«فرزند او -مسلم كشته راه محبت فرزند تو خواهد شد. چشم مؤمنان بر او اشك مىریزد و فرشتگان مقرب پروردگار بر او درود مىفرستند.» آن گاه پیامبر اسلام گریست تا آن كه اشكهایش بر سینهاش ریخت و فرمود: «به سوى خدا شكایت مىبرم، از آنچه كه خاندانم پس از من مىبینند.» (3)
حمایتهاى این خانواده از اهل حق موقعیت و اعتبارى خاص براى آنان فراهم كرده بود و فضایلشان همواره مورد تقدیر امامان(ع) قرار داشت. امام سجاد -علیه السلام نسبتبه خاندان عقیل عطوفت و محبتبیشترى از دیگران نشان مىداد و مىفرمود: من هر گاه خاطره آن روزى را كه اینان با حسین -علیه السلام بودند به یاد مىآورم، اندوهگین مىشوم.
خانواده شهیدپرور
قبلا هم اشاره شد كه از فرزندان عقیل 9 نفر قربانى راه حسین(ع) كه راه خدا بود شدند و مسلم تابندهترین این چهرهها بود. این خاندان با استقبال از شهادت در راه قرآن افتخار ویژهاى براى خود كسب كردند و فرزندان مسلم هم در ادامه خط سرخ پدر شهیدشان در صحنه كربلا حضور یافتند تا وفادارى خویش را به خاندان پیامبر كه تعهد اسلامى هر مؤمن راستین به حساب مىآمد نشان دهند.
صحنه شورانگیز شب عاشورا سند زندهاى بر این وفا و تعهد و اخلاص است. در آن شب شگفت و عظیم، كه سالار شهیدان، حسینبن على(ع) با اهلبیت و بستگان و یاران خویش، از ماجراهاى فرداى خونین سخن مىگفت و وفادارى اصحابش را مىستود و از نیكى و حقشناسى اهلبیتخویش تقدیر مىكرد و از خدا براى همه، پاداش نیك مىطلبید، آرى در آن شب كه بیعت را از یاران خود برداشت تا هر كه مىخواهد برود خطاب به عموزادگانش; یعنى فرزندان عقیل كرده و فرمود: شما شهید دادهاید، شهادت مسلم شما را بس است، اجازه مىدهم كه شما بروید. در پاسخ گفتند: اگر ما، بزرگ و سرور و پسر عموى والا مقام خود را رها كنیم و در ركابش نه تیرى بیندازیم و نه شمشیر و نیزهاى بزنیم،آن گاه مردم چه خواهند گفت و جواب مردم را چه خواهیم داد؟ نه! به خدا سوگند،ما نخواهیم رفت و جان و مال و خانواده خویش را فداى تو مىكنیم و در كنار تو مىمانیم و مىجنگیم تا با تو وارد بهشتشویم; زشت و ناگوار باد، زنده ماندن پس از تو!» (4) و این گونه فرزندان مسلم و اولاد عقیل، در كنار امام حسین ماندند و از حق دفاع كردند. در ماجراى كربلا دو تن از فرزندان مسلمبن عقیل به شهادت رسیدند و دو فرزند دیگر در كربلا به اسارت نیروهاى دشمن درآمدند كه آنها را به كوفه برده و تحویل «ابنزیاد» دادند. نزدیك به یك سال در زندان بودند كه پس از فرار به شهادت رسیدند. (در این باره، توضیحى خواهیم داشت).
این اجمالى بود از خانواده مسلم، نیاكانش، فرزندانش و شهادتطلبى این دودمان پاك و وفادارىشان نسبتبه اهلبیت پیامبر و خط امامت و ولایت و دفاعشان از حق و ستیزشان با باطل پس از آن كه مولا امیرالمؤمنین(ع) به شهادت رسید و جبهه حق و عدل، یارانى مخلصتر و سربازانى فداكارتر مىطلبید. قسمت عمده تلاش و جهاد «مسلمبن عقیل» در دوره امامتحسینبن على(ع) و زمینهسازى براى نهضت آن امام شهید، در كوفه بود، كه در فصل آینده، آن را مىخوانیم.
سفیر انقلاب كربلا
مىدانیم كه «مسلمبن عقیل» پیشاهنگ نهضت كربلا و سفیر امام حسین به سوى مردم كوفه بود. براى آشنایى با پیوستگى حوادث كوفه و كربلا لازم است كه خیلى كوتاه و فشرده به حوادث مقدماتى اعزام مسلم به كوفه جهت گرفتن بیعتبه نفع امام حسین(ع) اشاره كنیم:
معاویه، پس از بیستسال سلطنت استبدادى مرد. یزید، پس از معاویه بر سر كار آمد و با تهدید و تطمیع بر اوضاع مسلط شد. مىخواست اباعبدالله الحسین(ع) را هم به بیعت وادار كند،كه سیدالشهدا، نپذیرفت و به طور مخفیانه، همراه با جمعى از خانواده خود، شبانه از مدینه بیرون آمد و به حرم خدا در مكه پناهنده شد، تا در ضمن آن، از فرصت مناسب ایام حج در جهت آگاهانیدن مردم، بهره بردارى كند.
سال شصت هجرى بود. اقامت چهار ماهه امام حسین(ع) در مكه و برخورد با مردم و تشكیل اجتماعات و گفتگوها، مردم را با انگیزه و اهداف امام، از امتناع از بیعتبا یزید، آشنا كرد;بخصوص مردم كوفه از اقدام انقلابى امام حسین(ع) خوشحال و امید وار شدند. مردم كوفه، خاطره حكومت چهارساله علوى را به یاد داشتند و در این شهر، شخصیتهاى برجسته و چهرههاى درخشانى از مسلمانان متعهد و یاران اهلبیتبودند. از این رو نامهها و طومارهاى مفصلى با امضاى چهرههاى معروف شیعه در كوفه و بصره به امام حسین(ع) نوشتند، كه تعداد این نامهها به هزاران مىرسید. كوفیان،گروهى را هم به نمایندگى از طرف خود به سركردگى «ابوعبدالله جدلى» به نزد آن حضرت فرستادند و نامههایى همراه آنان ارسال كردند.
در میان نامهها و امضاها، نام شخصیتهاى بزرگى از كوفه همچون «شبثبن ربعى» و «سلیمانبن صرد» و «مسیببن نجبه» و... به چشم مىخورد كه از آن حضرت مىخواستند مردم را به بیعتبا خود دعوت كند و به كوفه بیاید و یزید را از خلافتخلع كند. (5)
امام، تصمیم گرفت در مقابل اصرار و دعوتهاى مكرر مردم كوفه، عكسالعمل نشان داده و اقدامى كند. براى ارزیابى دقیق اوضاع كوفه و میزان علاقه و استقبال مردم و تهیه مقدمات لازم و شناسایى و سازماندهى و تشكل نیروهاى انقلابى، ضرورى بود كه كسى قبلا به كوفه رفته و این ماموریت را انجام دهد و گزارشى دقیق از وضعیتشهر و مردم، به او بدهد.
حضرت حسینبن على(ع) مناسبترین فرد براى این ماموریت محرمانه را «مسلمبن عقیل» دید، كه هم آگاهى سیاسى و درایت كافى داشت،و هم تقوا و دیانت،و هم خویشاوند نزدیك امام بود. به نمایندگانى كه از كوفه آمده بودند، فرمود:من، برادر و پسر عمویم (مسلم) را با شما به كوفه مىفرستم، اگر مردم با او بیعت كردند;من نیز خواهم آمد. این كه امام از مسلم به عنوان «برادرم» و «فرد مورد اعتمادم» نام مىبرد، میزان اعتبار و لیاقت و كفایت مسلمبن عقیل را مىرساند. آن گاه مسلم را طلبید و به او فرمود: به كوفه مىروى، اگر دیدى كه دل وزبان مردم یكى است و آنچنان كه در این نامهها نوشتهاند متفقند و مىتوان به وسیله آنان اقدامى كرد،نظر خودت را بر من بنویس و مسلم را وصیت و سفارش كرد، به این كه:
پرهیزكار و با تقوا باش;نرمش و مهربانى به كار ببر; فعالیتهاى خود را پوشیدهدار; اگر مردم، یكدل و یكجان بودند و در میانشان اختلافى نبود، مرا خبر كن. (6)
امام حسین(ع) طى نامه و پیامى جداگانه كه خطاب به مردم كوفه نوشت، تكلیف مردم و ماموریت مسلم را روشن ساخت. متن نامه امام چنین بود:
«بسم الله الرحمن الرحیم
از حسین بن على، به جماعت مؤمنان و مسلمانان;
اما بعد،
سعید و هانى، با نامههایتان نزد من آمدند. آنان آخرین كسانى بودند از فرستادگانتان كه نزد من آمدند. من تمام مقصود و هدفى را كه ذكر كرده بودید فهمیدم. بیشتر سخن شما این بود كه: ما را امام و پیشوایى نیست، پس بشتاب! شاید خدا ما را به واسطه تو بر هدایت، هماهنگ و مجتمع كند. اینك، من برادرم،عموزادهام و شخص مورد اعتمادم از خانوادهخویش «مسلمبن عقیل» را به سوى شما فرستادم و او را مامور كردم كه از حال شما و از كار و نظرتان به من گزارش بفرستد. اگر به من چنین گزارش دهد كه راى بزرگان و صاحبان فضل و خرد شما،همانند چیزى است كه قاصدان شما گفتند و در نامههاى شما نوشته شده استبه خواستخدا بزودى به سویتان خواهم آمد.
به جانم سوگند پیشوا و امام، تنها و تنها كسى است كه به كتاب خدا حكم و عمل كند و به قسط رفتار نماید و به حق، گردن بنهد و خود را وقف و پایبند فرمان خدا سازد، والسلام.» (7)
اعزام مسلم و فرستادن این پیام به كوفه، پاسخى به همه نامهها و دعوتها و طومارها بود. محتواى پیام امام، در این چند محور، خلاصه مىشود:
1 - تایید كامل از مسلم به عنوان برادر، پسر عمو و نمایندهاى مورد اطمینان.
2 - محدوده مسؤولیت مسلم در كوفه نسبتبه ارزیابى وحدت كلمه و صداقت مردم.
3 - پاسخى به دعوتهاى مكرر، به عنوان اتمام حجت.
4 - درخواست از مردم براى حمایت و اطاعت از مسلم.
مسلم با گرفتن دو راهنما از مكه به سوى كوفه حركت كرد. روزهاى متوالى راه طى كرد. آن دو راهنما در راه، از تشنگى جان سپردند. مسلم، همراه با «قیسبن مسهر صیداوى» و «عمارة بن عبدالله ارحبى» با تحمل مشقتهاى توانفرساى راه، پس از بیست روز، خود را به كوفه رساند و مسافتسىروزه را با همه سختیها در بیست روز پشتسرگذاشت. (8)
اینك، مسلم، با شهرى رو به روست، حادثهخیز و پرماجرا و با گرایشهاى مختلف; شهرى با افكار گوناگون كه اگر چه بظاهر آرام است،اما آرامش قبل از طوفان را مىگذراند. مسلم، وارد كوفه شد و به خانه مختار ثقفى، كه از شیعیان خالصحضرت على(ع) وعلاقهمندان به اهلبیتبود، رفت. (9)
مسلم، در كوفه
فلق با تیغ آذر،خیمه شب را زهم بدرید و... شب، دامان خود برچید خبر در گوشهاى كوفیان پیچید كه مسلم، افسر جانباز و پیشاهنگ این نهضت پیام انقلاب عدل را با خویش آورده است. و مشتاقان،بسان موج خشم آلود اما طالب و مشتاق به سوى خانه مسلم، روان گشتند. درون چشمهاشان اشگهاى شوق و جانها، تشنه آزادى و دلها پر از شادى هزاران دست گرم شیعیان در دست مسلم بود و بیعت تا غروب، آن روز بر پا بود. طرفداران حق، چون حلقه، پیرامون این رهبر شعور و شور، اندر سینه و در سر و گاهى دیدگان از اشگ شوق یاوران، تر بود. شیعیان، دسته دسته به خانه مختار مىآمدند و با مسلم دیدار و بیعت مىكردند و مسلم هم نامه امام حسین(ع) را خطاب به مؤمنان و مسلمانان كوفه براى هر جماعتى از آنان مىخواند. در یكى از همین دیدارها «عابس بن شبیب شاكرى» برخاست و پس از ستایش خداوند، خطاب به مسلم گفت: «من از مردم چیزى نمىگویم و نمىدانم كه در دلها چه دارند و تو را به آنها مغرور نمىكنم. من از خود و آمادگى خودم به تو خبر مىدهم. به خدا سوگند! اگر بخوانید، شما را اجابت مىكنم و در ركابتان با دشمنانتان مىستیزم و در راه شما با شمشیرم كارزار مىكنم تا با شهادت، خدا را ملاقات كنم; و از این كار،فقط پاداش الهى را مىطلبم.»
پس از او دلیر مردى دیگر، كهنسال و جوان دل برخاست، به نام «حبیببن مظاهر» و گفت: (خطاب به عابس)
«رحمتخدا بر تو باد! آنچه را در دل داشتى با سخنى كوتاه و گویا بیان كردى. به خداى یكتا سوگند، عقیده و موضع من نیز همچون تو است.» (10) و كسان دیگر هم برخاسته و اعلام وفادارى و آمادگى براى فداكارى كردند.
«از آن پس، دستبود و دست كه پیمان با سخنگوى «حسینبن على» مىبست.»
روز به روز بر تعداد هواداران امام حسین(ع) كه با نمایندهاش مسلم،بیعت مىكردند افزوده مىشد تا این كه پس از چند روز، به هزاران نفر مىرسید. (11)
با وجود این همه بیعتگرانجان بر كف و انقلابیهاى آماده براى هرگونه فداكارى در راه حمایتحسین(ع) و بر انداختن كومتیزید، مسلمبن عقیل، طى نامهاى اوضاع را به امام گزارش داد و با بیان شرایط و زمینه مساعد براى نهضت از امام خواست كه به سوى كوفه بشتابد. در نامهاى كه به امام نوشت،چنین بیان كرد:
«نامههاى فرستاده شده، راستبوده و سخن فرستادگان هم درست است. مردم كوفه آماده جهاد و جانبازى در راه خدایند. هم اكنون هیجده هزار نفر، با من بیعت كردهاند و آماده فداكارى در ركاب تو هستند. هر چه زودتر به سوى كوفه حركت كن!»این نامه را كه مسلم،بیستو هفت روز پیش از شهادتش به امام حسین(ع) نوشت، توسط «عابسبن شبیب شاكرى» براى آن حضرت فرستاد. همراه او،نامههاى دیگرى هم كوفیان به امام نوشتند و با گزارش این كه صدهزار شمشیر براى یارى تو آماده است،از آن حضرت خواستند كه در آمدن به كوفه شتاب كند. (12)
كنون مسلم، نگینى در میان حلقه انبوه یاران است حضورش مایه دلگرمى امیدواران است شكوه و هیبتى دارد، میان كوفیان جایى و محبوبیتى دارد، و هر شب، صحبت از جنگ است، سخن از شستشوى لكههاى ذلت و ننگ است كلام از شور جانسوز حقیقتهاست، ز «رفتن» ها و «ماندن» هاست. ولى دوران آن كم بود و كم پایید، تمام شعلهها ناگه فرو خوابید...
والى كوفه «نعمان بن بشیر» بود كه از جانب معاویه و پس از او از سوى یزید به این سمت،گماشته شده بود. وقتى از تجمعمردم كوفه، پیرامون مسلم و بیعتبا او آگاه شد، در یك سخنرانى مردم را تهدید كرد و آنها را از رفتوآمد پیش مسلمبن عقیل و شنیدن حرفهایش اكیدا نهى كرد; اما انقلابیون كوفه كه دل به مهر حسین(ع) سپرده و دستبیعتبا نمایندهاش مسلم داده بودند براى سخنان تهدیدآمیز او ارزشى قائل نشدند.
یكى از همپیمانان بنىامیه به نام عبداللهبن مسلم بن ربیعه حضرمى پس از او برخاست و با سخنانى خواستار آن شد كه با مخالفان با شدت عمل بیشترى برخورد كند، چرا كه برخوردى اینگونه كه از موضع ناتوانى و ضعف است فتنه مسلم را نمىتواند بخواباند. با اوجگیرى نهضت نیمه مخفى مسلم در كوفه گزارشهاى تندى به شام و نزد «یزید» فرستاده مىشد. از جمله همان عبدالله حضرمى، كه از او یاد شد،طى نامهاى براى یزید این گونه نوشت: «مسلمبن عقیل به كوفه آمده و شیعه به نفع حسینبن على با او بیعت كردهاند. اگر به كوفه نیاز دارى، مرد نیرومندى براى سركوبى شورشیان و اجراى فرمانتبفرست، چرا كه نعمانبن بشیر، مردى ناتوان استیا خود را ضعیف مىنمایاند....»
یزید براى حفظ سلطه و حاكمیتبر كوفه عنصر ناپاك و سفاك و خشنى همچون «عبیدالله بن زیاد» را كه حاكم بصره بود، انتخاب كرد. «ابنزیاد» با حفظ سمت، والى كوفه نیز شد. ماموریت ابنزیاد آن بود كه به كوفه برود و مسلم را دستگیر كند و سپس او را محبوس یا تبعید كند، یا به قتل برساند. (13)
ابن زیاد،با اجازه و اختیارهاى نامحدودى براى قلعوقمع و كشتار و فرونشاندن آتش مبارزات، مخفیانه و با قیافهاى مبدل و نقابدار به هنگام شب وارد كوفه شد و مراكز قدرت را، با عملیاتى شبیه كودتا به دست گرفت.
ابن زیاد قبل از آمدن به كوفه در بصره سخنرانى كرد و براى این كه در غیاب او هیچگونه حادثه و شورشى پیش نیاید،ضمن تهدیداتى كه نسبتبه مردم نمود، برادر خودش را كه عثمان نام داشت، به جاى خود گماشت و خود به كوفه رفت. (14)
مردمى كه با مسلم بیعت كرده و در انتظار آمدن حسین بن على(ع) به كوفه بودند، با ورود ابنزیاد به كوفه، وضعى دیگر پیدا كردند. فردا صبح كه مردم براى نماز جماعتبه مسجد آمدند،ابنزیاد از دارالاماره بیرون آمد و در سخنان خود، خطاب به مردم گفت: «... امیرالمؤمنین یزید، مرا فرمانرواى شهر و این مرز و بوم و حاكم بر شما و بیتالمال قرار داده است و به من دستور داده كه با ستمدیدگان،انصاف و با محرومان بخشش داشته باشم و به فرمانبرداران نیكى كنم و با متهمان به مخالفت و نافرمانى با شدت و با شمشیر و تازیانه رفتار كنم. پس هر كس باید بر خویش بترسد. راستى گفتارم هنگام عملروشن مىشود; به آن مرد هاشمى (مسلمبن عقیل) هم برسانید كه از خشم و غضب من بترسد.» (15)
از این پس، مجراى بسیارى از حوادث، دگرگون شد و اوضاع برگشت. ابنزیاد، رؤساى قبایل و محلهها را طلبید و برایشان صحبتهاى تهدیدآمیز كرد و از آنان خواست كه نام مخالفان یزید را به او گزارش دهند،و گرنه خون و مال و جانشان به هدر خواهد رفت. (16)
حزب اموى، كه مىرفتبساطش نابود و برچیده گردد،دیگر بار، جان گرفت و آن تهدیدها و تطمیعها و فریبكاریها و تبلیغهاى دامنهدار، تاثیر خود را بخشید و والى جدید، توانستبا قدرت و قوت و با تمام امكانات جاسوسى و خبرگیرى و خبررسانى، جوى از وحشت و ارعاب را فراهم آورد. با دستگیریها و خشونتها و برخوردهاى تندى كه انجام داد، بر اوضاع مسلط شد و ورق برگشت.
دوران اختفا
مسلم بن عقیل، در خانه «مختار» بود كه صحنه حوادث به صورتى كه یاد شد، پیش آمد. از آن جا كه ابنزیاد، براى سركوبى انقلابیها به دنبال رهبر این نهضت; یعنى مسلم مىگشت، مسلم مىبایست جاى امنتر و مطمئنترى انتخاب كند. این بود كه مقر و مخفیگاه خود را تغییر داد و به خانه «هانى» رفت.
هانىبن عروه،از بزرگان كوفه و چهرههاى معروف و پرنفوذ شیعه در این شهر بود كه هواداران و نیروهاى مسلح و سوارهاى كه تعدادشان به هزاران نفر مىرسید در اختیار داشت. هانى، در آن هنگام حدود نود سال داشت و افتخار حضور پیامبر را هم درك كرده بود و در زمان امیرالمؤمنین(ع) هم در جنگهاى جمل و صفین و نهروان ملازم ركاب آن حضرت بود و از اخلاصى والا و وفایى شایسته در حق اهلبیت پیامبر برخوردار بود. (17) اینك، بار دیگر موقعیتى پیش آمده بود كه هانى، صداقت و ایمان و تعهد خویش را نسبتبه حق نشان دهد و در این شرایط خطرناك و اوضاع بحرانى، پذیراى «مسلم» گردد كه در راس نیروهاى شیعى است و تحت تعقیب از سوى حاكم كوفه.
هانى، مسلم را در خانه خود در موقعیتى مطمئن جا داد. از آن پس، شیعیان دوباره رفتوآمدهاى پنهانى خود را به خانه هانى شروع كردند و دیدارها با مسلم، در آن جا انجام مىگرفت و هنوز «عبیدالله زیاد» از مخفیگاه جدید مسلم بىاطلاع بود. (18)
یكى از وقایع مربوط به دوران مخفى بودن مسلم در خانه هانى نقشه ترور «ابنزیاد» است كه انجام نشد. قضیه از این قرار بود :
یكى از بزرگان بصره، كه از شیعیان خالص امیرالمؤمنین(ع) محسوب مىشد، «شریكبن اعور» بود. شریك از كسانى بود كه در ركاب على(ع) و همراه عمار یاسر، در جنگ صفین با معاویه جنگیده بود. هنگام آمدن «عبیدالله زیاد» به كوفه او هم همراه جمعى اجبارا از بصره به طرف كوفه مىآمد كه در راه، از قافله عقب ماند و چون بیمار هم شده بود، پس از رسیدن به كوفه به خانه «هانى» وارد شد. ابنزیاد كه از بیمارى شریك مطلع شد، تصمیم گرفتبراى عیادت او به خانه هانى برود.
به پیشنهاد شریك، تصمیم بر آن شد كه «مسلم» در پستوى خانه و پشت پرده، كمین كند و در وقتحضور ابنزیاد با علامتى كه به مسلم مىدهند (آب خواستن شریك) بیرون آمده و او را به قتل برساند. طبق برخى از نقلها، در اجراى این طرح، بنا بود كه سىتن از شیعیان هم حضرت مسلم را یارى كنند.
«ابن زیاد» آمد و نشست و صحبتهایى كردند، ولى وقتى شریك، آب طلبید، مسلم براى اجراى طرح، بیرون نیامد و با تكرار علامت، باز هم از مسلم خبرى نشد. ابن زیاد كه احتمال خطرى مىداد، از هانى پرسید: او چه مىگوید؟ گفتند: تب كرده و هذیان مىگوید. اما عبیدالله زیاد، زود از آن جا رفت.
پس از رفتن او از مسلم پرسیدند چرا نقشه را عملى نكردى؟ گفت: به دو جهت، یكى به خاطر سخنى كه على(ع) از پیامبر اسلام(ص) نقل كرده كه: «ایمان، مانع كشتن غافلگیرانه است» دیگرى به خاطر اصرار همراه با گریه همسر هانى كه از من خواست در خانه او چنین كارى نكنم. هانى گفت: واى بر آن زن كه هم خودش و هم مرا از بین برد و از آنچه كه مىترسید، در آن واقع شد. شریك گفت: اگر او را كشته بودى،فاسق فاجر و مكارى را از بین برده بودى (19) .
نفوذ دشمن به تشكیلات نهضت
نهضت مسلم و هوادارانش، صورت مخفیترى گرفت و ارتباطها پنهانتر انجام مىشد. با تغییر شرایط،كوفه به كانون خطرى براى انقلابیهاى شیعه تبدیل شده بود كه با كمترین غفلتى ممكن بود خطرات بزرگى پیش بیاید. سیاست كلى «ابنزیاد» نابودى مسلم و شكست این نهضتبود و براى این كار، دو نقشه كلى را در دست اجرا داشت:
1 - جستجو و تعقیب مسلم و طرفدارانش.
2 - خریدن سران شهر و چهرههاى با نفوذ.
براى پىبردن به مخفیگاه مسلم و اطلاع از قرارها و برنامهها و شناختن عوامل مؤثر در نهضت مسلم، راهى كه از سوى ابنزیاد پیش گرفته شد، استفاده از یك عامل نفوذى بود كه با جاسوسى، اخبار نهضت مسلم را به حكومتبرساند. این عامل نفوذى ابنزیاد كسى جز «معقل» نبود. معقل كه از سرسپردگانحكومتبود، با دریافتسههزار درهم، ماموریتیافت كه به عنوان یك هوادار مسلم و طرفدار نهضتبا طرفداران مسلم تماس بگیرد و به عنوان یك انقلابى،كه مىخواهد این پولها را براى صرف در راهانقلاب و تهیه سلاح و امكانات مبارزه به مسلم تحویل دهد، كمكم به پیش مسلم راه یافته و از خانه او و تشكیلات و افراد مؤثر، گزارش تهیه كرده و به ابنزیاد خبر دهد.
معقل، به مسجد آمد و نماز خواند و با عدهاى صحبت كرد تا این كه او را به «مسلمبن عوسجه» راهنمایى كردند، كه مردى شریف و از شخصیتهاى بارز شیعه در تشكیلات مسلمبن عقیل بود. معقل صبر كرد تا نماز «مسلمبن عوسجه» تمام شد. آن گاه پیش رفت و طبق برنامه از پیش دیكته شده،خود را چنین معرفى كرد: مردى از اهل شام و از قبیله «ذىالكلاع» هستم كه خداوند، نعمت محبت و دوستى اهلبیت را به من عطا كرده است. شنیدهام كه مردى از این خاندان به كوفه آمده و مردم را به یارى پسردختر پیامبر دعوت كرده و از آنان بیعت مىگیرد. پولى دارم كه مىخواهم به او برسانم و نیز دوست دارم كه او را از نزدیك دیدار كنم. مردم تو را به من معرفى كردهاند. این پولها را از من بگیر و مرا نزد آن مرد ببر تا با او بیعت كنم.
مسلمبن عوسجه كه سخنان او را باور كرده بود،ضمن ابراز خوشحالى از دیدن آن مرد كه خود را دوستدار خاندان پیامبر معرفى كرده بود،از «معقل» قولها و پیمانهاى استوار گرفت كه قدمى از راه خیرخواهى فراتر نگذارد و جریان را پوشیده نگه دارد. معقل هم هر قول و پیمانى را كه وى مىخواستبه او داد.
مسلمبن عوسجه كه به سخنان او اطمینان پیدا كرده بود، به او گفت: چند روزى به خانه من بیا، تا من مقدمات و اجازهدیدار تو را با آن مرد كه در جستجوى او هستى فراهم كنم.
به این صورت، كمكم این جاسوس ابنزیاد، به خانه هانى هم كه پناهگاه مسلمبن عقیل بود راه پیدا كرد و با مسلم ملاقات نمود و پولها را به او تحویل داد و بتدریجخود را یكى از طرفداران نهضت، جا زد. صبحها زودتر از همه مىآمد و دیرتر از همه مىرفت و اخبار درونى نهضت را به عبیدالله زیاد،گزارش مىداد. (20)
این از یكسو، اخبار نهضت را به دشمن انتقال داده بود و از سوى دیگر، نامهاى را كه مسلمبن عقیل توسط «عبدالله یقطر» (21) براى حسینبن على(ع) نوشته و از اوضاع جارى به امام گزارش داده بود، به دست گشتیهاى عبیدالله زیاد افتاد. حامل نامه را پیش عبیدالله زیاد بردند. (22) وقتى كه آن مرد، حاضر نشد نویسنده نامه را معرفى كند و مقاومت كرد، به دست ماموران و به دستور ابنزیاد، به شهادت رسید اما خیانت نكرد.
با پى بردن به مخفیگاه مسلم و مركزیت نهضت و افراد مؤثر در جریان مبارزه، ابن زیاد، بیشتر احساس خطر كرد و تصمیم گرفت كه هر چه زودتر دستبه كار شود و انقلاب را قبل از آن كه به مرحله غیرقابل كنترلى برسد، درهم شكسته و سران نهضت و مقاومت انقلابیها را درهم شكند. این بود كه نقشه حمله گسترده به نهضت و پیشگامان آن و چهرههاى سرشناس تشكیلات مسلم كشیده شد و اولین گام،دستگیرى «هانى» بود.
نهضت در خطر
نقش «هانى» در نهضت، بسیار بود; از این رو والى كوفه به فكر دستگیرى هانى افتاد تا از این طریق به مسلم هم دسترسى پیدا كند، زیرا مىدانست تا وقتى كه هانى، در محل خود مستقر باشد، بازداشت مسلمبن عقیل عملى نیست و نیروهاى زیادى كه در اختیار و در فرمان هانى هستند،مقاومت و دفاع خواهند كرد. پس باید با نقشهاى پاى هانى را به «دارالاماره» بكشد و او را در همان جا زندانى كند تا بین او و مسلم جدایى بیفتد.
هانى به بهانه مریضى پیش «عبیدالله زیاد» نمىرفت، تا این كه ابنزیاد، چند نفر را در پى او فرستاد و با این بهانه كه والى كوفه مىخواهد تو را ببیند، او را به دارالاماره بردند. (23)
«عبیدالله بن زیاد» والى كوفه در اولین برخورد، سخنان تندى به او گفت، از جمله این كه هنگام ورود هانى گفت: «خیانتكار، با پاى خود آمد!»
سخنان نیشدار ابنزیاد و گوشه و كنایههاى او سبب شد كه هانى بپرسد: مگر چه شده است؟
ابن زیاد گفت: این چه غوغایى است كه در خانه خود،علیه امیرالمؤمنین یزید،بر پا كردهاى؟! مسلم را در خانه خود جا داده و براى او افراد جنگى و سلاح، جمع مىكنى و گمان كردهاى كه اینها بر من پوشیده است؟ هانى انكار كرد، اما ابنزیاد، هانى را با «معقل» روبهرو كرد. این جا بود كه هانى فهمید كه معقل،جاسوس ابنزیاد بوده است (24) و خود را به عنوان یك انقلابى هوادار اهلبیت و بیعت كننده با مسلم به نفع حسینبن على(ع) در درون تشكیلات نهضت، جا زده است.
آن دیدار به جر و بحث كشیده شد و پس از گفتگوهاى تندى كه رد و بدل شد،ابنزیاد عصاى غلام خویش (مهران) را گرفت،و در حالى كه مهران، از موهاى سر هانى گرفته بود،با عصا آن قدر بر سر و صورت او زد تا این كه دماغ و پیشانى هانى شكست. در این لحظه هانى دستبرد تا شمشیر نگهبانى را كه نزدیكش بود بكشد و... كه جلوى دستش را گرفتند، و به فرمان عبیدالله زیاد او را به زندان انداختند. (25) دستگیرى هانى، كه براى حكومت، یك موفقیتبه حساب مىآمد و از این طریق ابنزیاد توانسته بود مانعى بزرگ را از پیش پاى خود بردارد، در وضع روحى بعضى از انقلابیها تاثیر منفى گذاشت.
منبع:خبر گزاری فارس
نظرات شما عزیزان: